ای خوشا سرو

ای خوشا سرو

که از بار غم آزاد آمد ..
ای خوشا سرو

ای خوشا سرو

که از بار غم آزاد آمد ..

دوستت دارم


دوستت دارم،
و حالا می توانم
برسر ابرها دست بکشم
بگویم ببار
و باران بگیرد
به خورشید نگاه کنم
گرمت شود
آفتاب گردان‌ها سرگردان شوند
ندانند
کدام حقیقت روز را روشن نگه داشته است
میدانی!؟
قلبم
زلال ترازین نمیتواند
نشان بدهد عاشق است.

 آرزو بهرامی

شعر سپید





پ‌.ن: بعداز مدت ها :)     بهمن نود و هفته چقد زود میگذره...

گندم

بر مزار خوشه ها

_دانه های رنج دیده 

زرد و برهنه 

_پرنده ی سیاهِ وحشی

با چشم های خوف ناکِ هرزه 

زیرو زبر می کرد

هردانه ی تنها را..

.

گندم بودیم اگر؛

باتو میخواندم

از شب های گندم زار

خاک موطن بود

تو خوشه ی هم جوارم


جان می گرفتیم هربار

از همان جا که دفن می شدیم.


دانه دانه وقتی کم می شدم ازخودم

نطفه نطفه از تو درخاک بیدار می شد.

.

لمس گل آذینِ سُنبلِ من

دربلوغ خردادی 

آرزوی هرکشتِ تو بود


در گره گره تنم 

سُنبلچه ها تورا بی تاب می کرد


و عطرت در گره به گره تنم آسیاب میشد

باهم نان" میشدیم

.

اگر داس

اگر باد

اگر باران

به بودنمان پایان میداد؛

باهم نان میشدیم


گندم بودیم اگر ...

.

#آرزو_بهرامی 

#شعر_سپید 

#گندم 

#نان 

پ.ن: ....

معشوق خزری

قلبم در سینه می تپد

برای مردی بلند بالا

باموهای مُجعد.


سَهمم از داشتنش

اندک است.


برای حفظ مرزهایم 

دچار نبردم؛

با معشوقه های بسیار

دوشیزه های تُرک

روسپی های روسی


چقدر باید زن باشم

برای داشتنش 

برای داشتن مردی

که از خط ریشش

هلال خزر آغاز می شود.


وقتی میفشاردم؛

سُست میشوم

مستِ اقاقیای کاشته درپیرهنش

.

شانه هایش قافِ" من؛

سینه اش پهنه ی دریاست

غرق میشوم درآن؛

جان می گیرم دوباره 

میان بازوان شرقی اش


موج موج مردانگی اش

بی قرارم اگر نکند ؛ آشوبم

.


چگونه نگویم از مردی

که از جذبه نگاهش؛

هرمادیان چموشی آبستن می شود.

چقدر باید زن باشم برای داشتنت؟

معشوقِ خزری ام...

.

#آرزو_بهرامی 

#شعرسپید

#معشوق_خزری

.

پ.ن: من غرق طوفان توام...

هفت سالگی


باید برمی گشتم به هفت سالگی.

دندانم درد میکرد

 درآینه میدیدم مادر عصبانی است

مدرسه دیر میشد

کشان کشان میرفتم...

دستم درد میگرفت؛

اجناس بقالی سوت و کور محل چشمم را میگرفت

برای رضا که با روپوش سورمه ای مدرسه  جالب شده بود دست تکان میدادم!

مادر نیشگونم میگرفت 

کشان کشان میرفتم....

مادر که ساعت مچی نداشت

اما میدانست همیشه دیرست

باورمیکردم.

به در فلزی زمخت مدرسه که میرسیدم

چتری  موهایم را که خانوم مدیر راعصبانی میکرد قایم میکردم

باید به آن روز برمیگشتم  که از ثریا کتک بخورم

تا هفته اینده ؛ مجبور باشم تا  پنج هزار بنویسم

و سرمشقم روزی سه بار از درس هروز باشد؛

 دفترعلومم گم بشود

تنبیه شوم

و ککم اگر نگزد روپوشم به نیمکت گیرکرده و جرخورده..

اما بزرگ نمیشدم تا  انتخاب شوم

حالا نمیشدم

تازن باشم

مادر فردا نمیشدم

تا بچه های مرا زن موبلوند همسایه بزرگ کند.

کاش آن روز در روپوش سرمه ای بی حالم

آرام جان میدادم

و ماشین سواری

درمقابلم نمی ایستاد..

.

آرزو بهرامی

متن ادبی

کوهستان


وقتی دریا بافاصله ی بیشتری  دریا شده باشد

دلتنگی

دشوار تر میشود.

.

شاید برای من 

بهتر این باشد 

غروبها 

اندوهم را در حیاط خانه پهن کنم؛

و بیندشم

به کوه

چرا که من از کوهستانم

اهالی کوهستان

ساعات دلتنگی چای مینوشند.

.

آشتی 

اتفاق کوچکی ست که هرشب

استکان چای

به خانه مان می آورد


شاید کمتر سردمان شود ؛

پدرم باور کند

هیچ تاروتنبوری 

مرابه بیراهه نخواهد برد


مادرم کمتر دلش بلرزد از شعر

که مرا به ابتذال نخواهد کشاند


خواهرم

بتواند بیندیشد

به معشوق سالیان دورش

_ پدر

روزی توافق کند با او

با معشوق سالیان دورش.

.

در کوهستان 

عاشق اگر باشی 

مجاب میشوی با استکانی چای

و  غروب 

شروعِ 

شبی تمام نشدنی ست

.

دریا اگربود

دانه های غم را

نخ میکردم باصدفها

 آویز میشدند

برای گوشم

وگوش ماهی ها

چه شعر ها..

چه شعرها  که نمیشدند...

.

دریا بی رحم ترین است

برای آنانی که دورند

که دورترند

و ندارندش...

.

#آرزو_بهرامی

#شعر_سپید.

.

13 آبان 95

دلتنگ ترینم..